ز دست دیده و دل هر دو فریاد/ که هر چه دیده بیند، دل کند یاد بسازم خنجری، تیغش ز پولاد/ زنم بر دیده تا دل گردد آزاد یک پیشفرض واضح دو بیت بالا این است که ریشهی خواستن را در دیدن میداند و قصد دارد با از بین بردن ابزار بینایی مشکل را حل کند. اما به نظرم این کار، چیزی به جز پاک کردن صورت مسئله نیست. دیده» ابزاری بیش نیست و دیدن» هم یک عمل طبیعی در کنار تمام اعمال طبیعی دیگر بدن انسان است. آن چیزی که در واقع باعث میشود ما آنچه را که میبینیم، بخواهیم و ز کفِ کفایتِ او بُوَد...
کرونائیّات (1): از عجائبِ این روزهای ما!
بویِ کاهگلِ مانده از گذرِ روزها
دیده ,دل ,طبیعی ,ز ,چیزی ,یک ,هر چه ,دیدن» هم ,و دیدن» ,نیست و ,ابزاری بیش
درباره این سایت